اوههههههههههههههههه میدونین چند وقت بود به وبلاگم سر نزده بودم و توش چیزی ننوشتع بودم ...امروز تولدمه خیلی از دوستام منو تو فضای مجازی یادشون نرفته بود و بهم تولدمو تبریک گفتن خیلیاشونم شاید دیگه مث خودم فعالیت ندارن و خیلیاشونم دیگه یادشون نیس که یه موقعه ایی یه ایامی سیمایی هم بود ........ مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی از همه کسایی که تولدمو تبریک گفتن ی دنیا ممنون تصمیم داشتم اتفاقای امروزمو بنویسم توی وبلاگم ولی هنوز سر صبحه و هیچ اتفاق خاصی نیافتاده بجز اینکه من اومدم دانشگاه تو خونه حوصلم نمیگیره توی وبلاگم متن بذارم ولی در عوض گاهی اوقات به لاینم یه سر میزنم اگه دوست داشتید ادد کنید اینم ای دیمه affair_s .....اونجا میبینمتون ...موفق وموید باشید دوستای گلمممممممممممممممممممم
سلااااااااااااام سلاااااااااام
اوووووووووووووووووووووف چیقده گرمه هوا
اصن یه وضع نا وضعی هستاااااااااااااااااااااااااااا... صبا که میرم کلاس ظهر برمیگردم خونه در کل فرقی با مرده های متحرک ندارم تازه اون موقع قیافمم دیدن داره هااااااااا
صورت خسته که از شدت گرما گر گرفته آویزوون و لنگان لنگان خودمو به زووووووووور میکشونم تاخونه
امتحانای دانشگاه که تموم میشه آدم یه نفـــــــــــــــــــــــــس راحتی میکشه هرچند که مث من کلا همه درسا بجز یه درسم رو قشنگـــــــــ خراب کردم رفت
امتحانای این ترمم خیلی بد بود... یه وقت فک نکنید افتادماااااااااااا فقط نمرم بد شد.خو دیگه در اون حدم تنبل نیستم که درسمو پاس نکنم ولی بخاطر اینکه یکم جلو بی افتم تصمیم گرفتم ترم تابستونی بردارم...ولی از خودم نمیبینم که تا کافی نت برم...بوخودا راس میگم...از بــــــــــــــــــــــــــــس هوا خره (گرمه)
نمیدونم چرا از خونه که توی سایت دانشگاه میرم میگه رمز یا شماره دانشجویی اشتباه هست ولی از کافی نت که میرم سایتمو با همون رمز و شماره دانشجویی باز میکنه اینم از شانس ماست
همین الان یوهووووووووووووووووووویی یاد اون اهنگه که بود اون وختا توی تابستون اول برنامه کودکا پشخ میکردن میخوند:
تابستونههههههههههههههه وخت شادی و خندههههههههه
بچه ها توی کوچه.غرق بازی.مثل چندتا پرنده... افتادم
هر سال تابستون کلی کلاس میرفتم.امسال از خودم نمیبینم برم کلاس...
حالا ایشالااااااااااااااا اگه خدا خواسته باشــــــــــــــــــــد و هوا کـمی خنک تر شود و ماهم از تنبلی خود بکاهیم (خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ جملات ادبی رو حال کنید فقط) قراره بعده ماه رمضون برم والیبال و شنا رو ادامه بدم
امیدوارم شما هم تبستون خوبی داشته باشید
راســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتتی توی نماز روزه هاتون منو فراموش نکنیدااااااااااااا
سلام به همه ی دوستای خوبم.
خیلی خوشحالم که شش امین سال تولدم رو توی پیام رسان و در کنار بچهه های اینترنت و وبلاگ نویسای خوب و دوست داشتنی بودم.
دیروز که تولدم بود واسم روز خیلی خوبی بود خدارو شکر
صبح 12تا تا از دوستای خیلی خوب و صمیمی دوران مدرسه که البته الانم چندتاشون توی دانشگاه خودمونن اومده بودن خونم خیلیخوش گذشت خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی ممامانمو از خونه بیرونش کردیمو تادلشون خواست خونمون رو ترکوندن خیلی دوستشون دارم و از همینجا هم از همشون تشکر میکنم که باعث شدن توی روز تولدم خیلی خیلی بهم خوش بگذره
بعد از اینکه اونا رفتن من موندم و یه خونه ایی که انگار توش بمب ترکوندن و البته 1 ساعت بعدش هم باید میرفتم دانشگه چون یه کلاس خیلی مهم داشتم توی کلاس هم دوتا از همون دوستام بودن ...توی کلاسس هم خیلی خوش گذشت با اینکه 45 دقیقه پای تخته بوم...ایین استادده هم فقط گیر میده به ما ... غروب که کللاس تموم شد داشت بارون میومد...هوا فوق العادهههههههههههههههه قشنگ بود اصلا دوست نداشتم برم خونه...با یکی از دوستاای عزیزم رفتیم بیرون اونجا هم خیلییییییییی خش گذشتوخلاصه رفتم خونه خوهرام اونجا بودن منتظر بون که من برم خونه وقتی رسیدم تو خونه همگی باهم گفتن : تــــــــــــــــــــــولدت مباررککککککککککککککککک
خیلی شب خوبی بودااااااااااا ( میدونم دلتون داره میسوزه که شب تولد من بارون اومد تولد شما بارون نیومد خخخخخخخخخخ)
__________________________________________________
ولــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
گذشته از این طبق هر سال دوستای گل اینترنتیم هم که هر سال یکی از خوشحالیای روزمو رقم میزنن امسال هم باعث خوشحالیم شدن
منونم از همه ی دوستای خوبممممممممممممممممممم دوستتون دارم یه عالمه
مرسی از دوستای خوبم:
رویای شبانه * بلک بوی *مریم * سجاد * ذره بین زنده* سایه* دختری از جنس پاییز * مهاجر30 * الی * مهدیه * نیکو * آریا * هانیه جواهریان * سید طاها مخبر * نسیم * مسعود * یلدا * علیرضا احسانی نیا * زینب سادات * نرگس * الهام * گیسو کمند * ستاره سهیل * پایتخت دلها * فقط خاطره ها * کویر ، نگین اصفهان * آوای روستا * حرف دل* دوست دارم خوب باشم * یک بغل فاصله * ساحل * سهید * مختار تندر * جایت همیشه سبز خواهد ماند * در محضر قرآن * فاطمه 2 * آیینه * شخصی * هفت آسمان * نرجس خاتون * عرفان و ادب * زنگی شیرین * اجتماعی * راه کمال * لیلای بی مجنون * کهکشان (حسین عاشوری) * mousarreza sadeghi *محمود افشار *نورالزهرا *شیرازی * فاطمه ایمانی * گمنامه *
برای همه همه همه دیشب از ته دل دعا کردم...خدا حاجت همرو بده
بفرمایید کیک خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
_________________________________________________________
ولــــــــــــــــــــــی
از اینا هم گذشته یه چیزی که باعث شد تو روز تولدم یکم ناراحت باشم این بود کهجای خالی تبریک بعضی ها رو توی روز تولدم احساس کردم کسایی که با تبریکشون هر سال خوشحالم میکردن ولـــــــــــــــــــّّّّّـــــــــــــی شاید امسال به یادم نبودن... واسه اونا هم دعا کردم ایشالا هر جا هستن خوش باشن
********************************************************************************
سلام دوستای خوبم....
شاید از امروز قرار باشه زندگی من وارد مرحله ی جدیدی بشه
واسم دعا کنید
وقتی من آمدم، او منتظر نبود
آن آشنای دی، با من غریبه بود
وقتی من آمدم... چشمش سحر نداشت
انگار او ز من، هرگز خبر نداشت
من خسته از غبار، در راهِ او شدم
با من سفر نخواست، همراه او شدم
او دل بریده بود، من بسته دل به او
لغزیده بر فریب، کو مردِ من...بگو!
از بغض و آه من، آیینه هم گریست
بعد از سقوط من... در قلب تو که زیست؟
کو آن نگاه و تب؟ کو التهاب تو؟
تصویر او دوید... در قابِ خواب تو!
من شعله می کشم ای مرد پر غرور
با من غریبه ای، با "او" پر از عبور
مُهری به لب ولی، داغی به دل عیان
دار است شهر تو، "من می روم، بمان"!
سلام
نمیدونم چرا دلم خواست بازم مثل قدیما خاطرات روزانمو توی وبلاگم بنویسم...
امروز 14/10/92
کلا یه خعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی وقت داشتم که درس بخونم .ولی چون تعطیلات بود و منم حوصله درس خوندن نداشتم و یه کوچولو هم اعصابم از یه جاهایی بهم ریخته بود اصن هیچییییییییییی نخوندم
ساعت 2 امتحان داشتم...
ساعت 10 رفتم کتابخونه ی دانشگاه که مثلا یکم درس بخونم و با دوستام با هم کار کنیم.
اول یکم حرف زدیم.... بعد یه دونه سوال حل کردیم ...بعد من به دوستم گفتم من صبحونه نخوردم بیا بریم بوفه ...رفتیم بوفه 2 ساعتی اونجا بودیم وقتی دوباره برگشتیم توی کتاب خونه همه ی دوستامون اومده بودن دیگهههههههههههههه کتابخونه هم غلغــــــــــــــــــله بوداااااااااااا بعد ما هی حرف زدیم هی خندیدیم
چند نفر چند باری شاکی شدن بعد چند بار زدن رو میز که ساکت باشیم دیدن ساکت نمیشیم میخواستن مارو بندازن بیرون بعد دیگه ساکت شدیم
خلاصه ساعت 2 شد رفتیم سر جلسه
ماشین حساب نبرده بودم صد بار به مراقبه گفتم ماشین حساب نیاوردم.ماشین حساب نیاوردم .ماشین حساب نیاوردم گفت ای بابا تو چقدر حرف میزنی خب صبر کن برم از اتاقم برات بیارم
25تاسوال تستی بود 4 تا هم تشریحی....
چندتا تست رو زدم
سوال اول تشریحی رو کلییییییییییییی باهاش ور رفتم هی اینور اون ور کردم بلاخره جوابشو در آوردم...بخــــــــــــــــــــــــــــــدا نمیدونید وقتی جواب رو در آوردم چه خر کیفی شدمااااااااا ...انقد ذوق زده شدم که پایین همون سوال این شکلکو کشیدم
بعد دیگه بقیشو اصـــــــــــــــــــــــــــن بلد نبودمااااااااااااااااا...یعنی اصن بلد نبودم به گوشمم نخورده بود...
یه دور نگاه کردم به بچه ها دیدم همه سراشونو مثه کبک که میکنه تو برف کرده بودن تو ورقه هاشون...هیچکی سرشو بالا نمیاورد...فقط من سرم مثه راهدار 180 درجه میچرخید همیجوری که از یه جایی امداد غیبی برسه...دیدم فایده نداره خودم دست به کار شدم
بقیه تستارو 10-20-30-40- کردمووووووووووووووووو...پایین ورقه تشریحی هم نوشتم: استاد باور کن بیمارستان بستری بودم پریشب مرخص شدم تورو خدا خوب صحیح کنید ( بعدشم از نوشته ی خودم خندم گرفته....گفتم بیچاره چی رو صحیح کنه؟ تو اصن چیزی نوشتی که صحیح کنه؟)
بعدشم توی چک نویسم شروع کردم به طراحی کردن اصـــــــــــــــــــــــــن تو افق این طراحیا و خطاطیای خودم محو شده بودم یه دفـــــــــــــــــــــــــــــعه متوجه شدم همون مراقبه بالا سرم واستاده داره به این نوشته های من نگاه میکنه
بعد اصــــــــــــــــــــن یه وضــــــــــــــــــــــــعی بودااااااااااااااااااا...یعنی مردم از خجالت
ورقه چک نویس رو گرفت خواند بعد بهم پسش دااد گفت: خانوم اومدی امتحان طراحی خطاطی؟ماشین حسابو میخواستی اینارو حساب کنی؟
بعد منم آب شدم دیگه
هیچی دیدم نشستن فایده نداره این دور و بریام که ازشون آبی گرم نمیشه همــــــــــــــــــــــــــــــــــــچین رو ورقشونو پوشیدن انگار فرمول مخصوص انرژی هسته ای رو میخوان حفاظت کنن
بلند شدم ورقمو دادم
ولی ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم در حال انفجار بود
اینم ورقه ی چک نویسم بود:
سلام
چقدر روزام خسته کنندس
چقدر تکراری شده!!!!
حوصله ی هیچ کاری رو ندارم.نمیدونم چم شده. خواهرم همیشه بهم میگه نه به اون سیمایی که یک دقیقه سرجاش بند نمیشد و نه به این سیمای ساکت که دیگه حتی زورش میاد تکون بخوره. چقدر پر جنب و جوش بودم ، چــــــــــــــــقدر شاد بودم، وقتی خاطرات گذشتمو که توی وبلاگ قبلناااااااااا نوشته بودم میخونم چقدر با الان فرق کردم...داره به اون وقتا حسودیم میشه...الان نه حوصله ی ورزش کرردن دارم نه حوصله ی تفریح نه درس خوندن و نه حتی غذا خوردن!!! عصبی و بداخلاق شدم
من این سیما رو دوست ندارم
دلم واسه اون سیمایی که هیچ کس از دستش آرامش نداشت، شاد بود ، سر زنده بود ، شیطون بود تنگ شده
حوصله ندارم درسامو بخونم...موقعه امتحانام هستش ولی هر کاری میکنم فکرم روی درسم متمرکز نمیشه!!! کتاب جلومه چشمم به کتابه اما حواسم به درس نیست...خودمم نمیدونم چه مشکلی دارم.هم خودمو اذیت میکنم هم اطرافیانمو دوس ندارم کسی از دستم ناراحت باشه ولی همش ناخودآگاه یه چیزی میشه که ازم میرنجن
واسم دعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا کنید
تو که آهسته میخوانی قنوت گریه هایت را
میان ربنای سبز دستانت دعایم کن
این یلدا هم گذشت
یلدای سال دیگر هم میگذرد
سال دیگرش هم و...
یلداها می آیند و میروند
درست مثــــــــــــــــل ما
ما هم می آییم و میرویم
از چندی قبل خود را آماده میکنیم برای میمهمانی باشکوه شب یلدا
خوش میگذرانیم...میگوییم...میخندیم
تمامی این ها به آنـــــــی، بر چشم بر هم نهادنی میگذرد
درستـــــــــــــت مثــــــــــــــــل عمر ما
میگویند جوجه ها را آخر پاییز میشمارند
آخـــــــــــــــــــــــــر پاییز است
جوجه هایمان را شمرده ایم؟
جوجه های اعمالمان را چطور؟
آنقدر هست که سر بلند باشیم؟
اگر هست
:دستهایمان را بلند کنیم و خدای را سپاس گوییم و بخواهیم
اگر عمری بود جوجه های سال های دیگرمان چند برابر باشند
اگر نیست
: باز هم خدارا سپاس گوییم،توبه کنیم و از خدای بخواهیم عمری
عطا فرماید تا اعمالمان را افزوده و جوجه های اعمالمان را بهتر و بیشتر پرورش دهیم
_____________________________________________________________________________________
و اما این هم سفره ی شب یلدای 1392 ما
پ.ن : اینایی که این پایین گوشه سمت چپ تصویره انواع میوه خشک... کنارش کرم ژله ی میوه...بالاش نون پنجره ایی سمت راست نون پنجره ایی قطاب و سمت چپش سنجد...بالاش ژله بستنی و تراژه و بالای ژله بستنی سوهان عسلی خونگیه...بقیه چیزاشم که میدونید
شبـــــم خرابـــــ استــــ
پـــــــر استــــــ از هوای تـــــــو
یاد تـــــــو در دلـــــــم عجیبـــــ بلو بـــــر پا میکنــــــد
عجبـــــ حل غریبــــــــی دارم!!!!!
اتاقـــــم خالی از عـطــر توست!!!
خوابـــــ نیستــــــم! بیدارم،،، بیداره بیدار
کابووس میبینم در بیداری!!!
خـــــــــایا مرا چه شده استـــــ؟
میگــــــریم
امــــّّّّــــا نمیبینی
می روی و پشتــــ سرتــــ را نگاهی نمی اندازی!
فراموش کرده ام آبـــ را پشتـــ سرتــــ بریزم
ماتــــ مانده اام!!
تمام دوستت دارم هایتــــــ.سرابی بیش نبود؟!
میروی و من در این فکــــــرم بعد از تو بر من چه خواهد شد؟
کــــــــــــاش میشد خواب می بودم
و
با بوسه ای از تو بر گونه ام از ااین خواب لعنتی بیدار میشدم
و
کابووسم به آخر میرسید!
امـــــّّّـــــا
من
بیدارم...بیداره بیدار
تو
میروی و من پشت سرت آبــــــــ نمیریزم
س.ی.م.ا 28/9/92 1:45 بامداد
اوج لذت اونجاست که:
نصفه شب وقتی تو انتهای ناامیدی آخرین نگاهتو به گوشی میندازی
و سایلنت میکنی که با بغض بخوابی یه پیام ازش بیاد که نوشته:
دلم گرفته؛ یه چیزی بگو...فقط تو میتونی آرومم کنی
یــــــــکـــ حرفـــــــ مانـــــــــده به گلویـــــــــــمــــــــــ...
یـــــــــکـــــ واژه گــــــــــــــیر کــــــــــــــــرده
خفـــــــــــــه میکـــــــــــــــند مــــــــــــــرا...
بـــــــــــی خیالـــــ میـــــــشومـــــ
چــــــــیزی نمیگویمـــــــ
تــــــــــــــــــــــــ ـ ـــــو میــــــــــروی...
و
سالـــــ ها بعـــــــــــد...
اسم دخــــــــــترمــــ را میگـــــذارم: آرزو
.: Weblog Themes By Pichak :.